آریا جوان
قصه کودکانه/ شعر خاطره انگیز دوران کودکی
يکشنبه 26 خرداد 1398 - 23:07:26
آریا جوان -
قصه کودکانه/ شعر خاطره انگیز دوران کودکی
٨٣
٠
نمناک / بچه که بودم
از جریمه های نانوشته که بگذریم
سلمانی و ساعت و سیب
سکه و سلام و سکوت
و سبزی صدای بهار
هفت سین سفره ی من بود.
بچه که بودم
دلم برای آن کلاغ پیر می سوخت
که آخر هیچ قصه ای به خانه نمی رسید.
بچه که بودم
تنها ترس ساده ام این بود
که سه شنبه شب آخر سال
باران بیاید.
بچه که بودم
آسمان آرزو آبی
و کوچه ی کوتاهمان
پر از عبور چتر و چلچراغ و چلچله بود. به کنار هر گلی که می رسیدم
می خواستم تمام پروانه های جهان را خبر کنم.
بر شاخه ها می نشستم
و سرود سبز سوت و سکوت را
برای جوجه های کوچک گنجشک می خواندم
تا مادر بزرگ بیاید
و از بیم سقوط و سستی شاخه بگوید.
کودکی ام تنها
با گیلاس سرخ باغ و مهر مادربزرگ
معنا می گرفت.
وقتی که می خندید
خیل خطوط خاطره ی آینه را پر می کرد
دستانش به عطر حلوا و حنا و ریحان عادت کرده بود
و موهای سفیدش را همیشه
به رسم بهار های بی برگشت گذشته می بافت.
همیشه عکس ها ی کوچک کوچ را نگه می داشت.
عکس گیوه ، گندم ، گام
عکس باغ ، برنو ، بهار
و عکس رنگ و رو رفته ی پریروز پدر بزرگ را.
قصه هایی برایمان می گفت
که آنها را
از مادربزرگ کودکی خود شنیده بود.
حالا ، شاخه ها توان وزن مرا ندارند
و گنجشک های شوخ شاخه نشین
به زبانی غریب سخن می گویند.
غریب.

http://www.javanannews.ir/fa/News/132510/قصه-کودکانه--شعر-خاطره-انگیز-دوران-کودکی
بستن   چاپ