آریا جوان
روايت حماسه بزرگ عاشورا؛ امام حسين (ع) در صحراي کربلا
شنبه 17 مهر 1395 - 3:24:52 PM
آريا
"عمر بن سعد ابي وقاص" به فرماندهي چهار هزار سرباز وارد کربلا مي شود و امام حسين (ع) را به بيعت فرا مي خواند. ساعاتي بعد، سپاهيان تازه نفس " شمر بن ذي الجوشن مرادي " ، به او مي پيوندند. شمر غرق با نخوت و غرور، نامه عبيدا... بن زياد حاكم كوفه را به عمر سعد تسليم مي کند.
در نامه آمده است: « اي پسر سعد، تو را نفرستادم كه با حسين به نرمش رفتار كني. اگر حسين تسليم نشد، بر او و يارانش يورش ببر، همه را بكش و بر بدنهايشان اسب بتازان. تو با اين كار پاداش نيكويي نزد من خواهي داشت. اما اگر نمي تواني، فرماندهي سپاه را به شمر واگذار كن.»
عمر سعد، رو به شمر مي کند و مي گويد خدا تو را لعنت كند. نيرنگ خود را بكار بستي.
و شمر، با صداي بلند، بانگ برمي آورد كه تا فرمان يزيد را انجام ندهد، آرام نمي نشيند.
روز هاي بعد فرماندهان سپاه دشمن، پي درپي از سوي حاکم کوفه نامه دريافت مي کنند: به حسين بن علي بگوئيد که بايد خود و همه اصحابش با يزيد بيعت کنند و در غير اينصورت او را گردن بزنيد. در نامه اي ديگر فرمان مي رسد: به حسين سخت بگيريد و نگذاريد او و يارانش قطره اي آب بردارند.
در چگونگي آمدن عمر بن سعد به کربلا گفته شده: عبيدالله بن زياد، عمر بن سعد را فرمانده چهار هزار تن از کوفيان کرده و به او دستور داده بود تا آنان را به "ري و دَستَبي"[1] برده با ديلمياني که بر اين منطقه چيره شده بودند، مبارزه کند. عبيداللَّه همچنين فرمان حکومت ري را نيز به نام عمر نوشته بود و او را به سمت فرمانداري اين شهر برگزيده بود. پسر سعد به همراه ياران خود از کوفه بيرون رفت و در منطقه‌اي در بيرون کوفه به نام "حمام اعين" اردو زد. او براي رفتن به ري آماده مي‌شد که موضوع قيام امام حسين(ع) پيش آمد و چون امام به سوي کوفه حرکت کرد ابن زياد، عمر بن سعد را پيش خواند و به او دستور داد نخست به جنگ امام حسين(ع) برود و چون از آن فارغ شد به سوي محل حکومت خود حرکت کند. ابن سعد جنگ با امام حسين(ع) را خوش نمي‌داشت از اين رو از عبيدالله خواست تا او را از اين کار معاف بدارد؛ اما ابن زياد معافيت او را منوط به پس دادن فرمان حکومت ري کرد.[2]
عمر بن سعد چون اصرار عبيدالله بن زياد را ديد گفت: [به کربلا] مي‌روم.[3] پس با چهار هزار نفر سپاهي حرکت کرد و فرداي روزي که امام حسين(ع) در نينوا فرود آمده بود به آن جا رسيد.[4]

آغاز گفتگوهاي امام(ع) و عمر بن سعد
عمر بن سعد پس از آمدن به کربلا خواست پيکي سوي امام بفرستد تا از او بپرسد «...براي چه به اين سرزمين آمده است و چه مي‌خواهد؟» و اين کار را به عزره بن قيس احمسي و ديگر بزرگاني که نامه دعوت به آن حضرت(ع) نوشته بودند، پيشنهاد کرد؛ اما آنان از انجام اين کار خودداري کردند.[5] اما کثير بن عبدالله شعيبه پذيرفت و به سوي اردوگاه امام حسين(ع) حرکت کرد.
اما چون ابوثمامه صائدي نگذاشت کثير همراه با سلاح خود نزد امام(ع) برود، بي‌نتيجه پيش عمر بن سعد بازگشت.[6]
پس از بازگشت کثير بن عبداللَّه، عمر بن سعد از قرة بن قيس حنظلي[7] خواست تا نزد امام حسين(ع) برود و او پذيرفت.
امام حسين(ع) در جواب پيام عمر بن سعد به قره فرمود: “مردم شهرتان به من نامه نوشتند که بدين جا بيايم. اکنون اگر مرا نمي‌خواهند باز مي‌گردم.” عمر بن سعد از اين پاسخ شاد شد.[104] پس نامه‌اي به عبيداللَّه بن زياد نوشت و او را از سخن امام(ع) آگاه کرد.[8]
عبيداللَّه بن زياد در جواب نامه عمر بن سعد، بيعت حسين(ع) و يارانش با يزيد بن معاويه را درخواست کرد.[9]

تلاش ابن زياد براي ارسال سپاه به کربلا
پس از فرود آمدن امام حسين(ع) در کربلا، عبيداللّه بن زياد، مردم را در مسجد کوفه جمع کرد و عطاياي يزيد- تا چهار هزار دينار و دويست هزار درهم- را در ميان بزرگان‌شان تقسيم کرد و آنان را به ياري عمر بن سعد در جنگ با امام حسين(ع) فرا خواند. [10]
عبيدالله بن زياد عمرو بن حريث مخزومي را به کارگزاري کوفه گماشت و خود نيز با يارانش از کوفه بيرون آمد و در نخيله اردو زد و مردم را وادار به حرکت به نخيله نمود.[11] و [جهت جلوگيري از پيوستن کوفيان به سپاه امام حسين(ع)] پل کوفه را در اختيار گرفت و اجازه نداد کسي از آن عبور کند.[12]
به دستور عبيدالله بن زياد، حصين بن تميم و چهار هزار سپاهي تحت امر او از قادسيه به نخيله فرا خوانده شدند.[13] محمد بن اشعث بن قيس کندي و کثير بن شهاب و قعقاع بن سويد نيز از سوي ابن زياد مأموريت يافتند تا مردم را آماده نبرد با اباعبدالله الحسين(ع) کنند.[14] ابن زياد همچنين سويد بن عبدالرحمن منقري را به همراه چند سوار به کوفه فرستاد و به او دستور داد تا در کوفه جستجو کند و هر کس را که از رفتن به جنگ اباعبدالله(ع) خودداري کرده است، پيش او بياورد. سويد در کوفه به جستجو پرداخت پس مردي از شاميان را که براي مطالبه ميراث خود به کوفه آمده بود، بازداشت کرده، نزد ابن زياد فرستاد. ابن زياد نيز [جهت ترساندن مردم کوفه] دستور قتل او را صادر کرد. مردم که چنين ديدند همگي حرکت کردند و به نخيله رفتند.[15]
با گرد آمدن مردم در نخيله، عبيدالله به حصين بن نمير و حجار بن ابجر و شبث بن ربعي و شمر بن ذي الجوشن دستور داد تا جهت ياري ابن سعد به لشکرگاه او بپيوندند.[16] شمر اولين نفري بود که فرمان او را اجرا کرد و آماده حرکت شد[17] پس از شمر، زيد (يزيد) بن رَکاب کلْبي با دو هزار نفر، حُصَين بن نُمَير سَکوني با چهار هزار نفر، مُصاب ماري (مُضاير بن رهينه مازِني) با سه هزار تن[18] و حصين بن تميم طهوي با دو هزار سپاهي[19] و نصر بن حَربه (حَرَشه) با دو هزار تن از کوفيان حرکت کردند و به سپاه عمر بن سعد پيوستند.[20] آن‌گاه ابن زياد، مردي را به سوي شَبَث بن رِبعي رياحي فرستاد و از او خواست که به سوي عمر بن سعد حرکت کند. شبث نيز با هزار سوار، به عمر بن سعد پيوست.[21] پس از شبث، حجّار بن اَبجَر با هزار سوار[22] و پس از او محمد بن اشعث بن قيس کندي با هزار سوار[23] و حارث بن يزيد بن رويم نيز از پي حجار بن ابجر روانه کربلا شدند.[24] عبيدالله بن زياد هر روز صبح و ظهر، گروهي از نظاميان کوفي را در دسته‌هاي بيست، سي، پنجاه تا صد نفري، به کربلا مي‌فرستاد[25] تا اين که در ششم محرم تعداد نفرات سپاه عمربن سعد به بيش از بيست هزار تن رسيد.[26] عبيداللّه، عمربن سعد را فرمانده همه آنان نمود.

تلاش حبيب بن مظاهر براي گردآوري ياراني براي امام(ع)
پس از گرد آمدن سپاهيان دشمن در کربلا، حبيب بن مظاهر اسدي با ديدن ياران اندک امام(ع) با اجازه امام خود را به طور ناشناس به طايفه‌اي از قبيله بني اسد رساند و درخواست ياري فرزند دختر پيامبر خدا(ص) را خواستار شد.
بني اسد، همراه حبيب بن مظاهر اسدي شبانه به سوي لشکرگاه امام حسين(ع) در حرکت بودند که چهار صد يا پانصد سوار از سپاه عمر بن سعد به سردستگي ازرق بن حرب صيداوي در کناره فرات راه را بر آنان بستند. کار به درگيري کشيده شده و بني اسد به خانه‌هايشان بازگشتند و حبيب به تنهايي نزد امام(ع) بازگشت.

هفتم محرم و بسته شدن آب
در روز هفتم محرم، عبيدالله بن زياد در نامه‌اي از عمر بن سعد خواست که ميان آب و حسين(ع) و يارانش جدايي افکند تا يک قطره از آن ننوشند.
چون اين نامه به دست عمر بن سعد رسيد به عمرو بن حجاج زبيدي فرمان داد تا با پانصد سوار به کنار شريعه فرات برود و مانع دسترسي امام حسين(ع) و يارانش به آب شوند.[27]
در برخي منابع نقل شده که “پس از بسته شدن آب و شدت گرفتن تشنگي، امام حسين(ع) برادر خود، عباس را به حضور طلبيد و او را با سي سوار و بيست پياده به همراه بيست مشک به طلب آب فرستاد. آنان شبانه در حالي که نافع بن هلال جملي با پرچم در پيشاپيش گروه در حرکت بود به راه افتادند و خود را به شريعه فرات رساندند. عمرو بن حجاج که مأمور حراست از فرات بود، به مقابله با ياران امام حسين(ع) برخاست. گروهي از ياران امام(ع) مشک‌هاي آب را پر کردند و گروهي ديگر چون قمر بني هاشم(ع) و نافع بن هلال مشغول جنگ شده از آنان در برابر هجوم دشمنان محافظت مي‌کردند تا بتوانند آب را به سلامت به خيمه‌ها برسانند. ياران امام(ع) موفق شدند آب را به خيمه‌هاي امام(ع) برسانند.”[28]

آخرين گفتگوهاي امام حسين(ع) با عمر بن سعد
با فرود آمدن پي در پي لشکرها در اردوگاه عمر بن سعد، امام حسين(ع) عمرو بن قرظه انصاري را نزد عمر بن سعد فرستاد و به او پيغام داد که مي‌خواهم امشب تو را در ميان دو اردوگاه ملاقات کنم. شب هنگام، امام(ع) و ابن سعد هر يک با همراهي بيست سوار به محل ملاقات آمدند؛ حضرت(ع) به جز برادرش -ابوالفضل العباس(ع)- و فرزندش -علي اکبر(ع)-، از ساير ياران خود خواست تا فاصله بگيرند ابن سعد نيز فرزندش –حفص- و غلامش را نگاه داشت و به ديگران دستور داد تا عقب بروند. به نقل برخي منابع در اين ديدار امام(ع) به او فرمود:...از اين خيال و انديشه ناصواب در گذر و راهي که صلاح دين و دنياي تو در آن است، اختيار کن...[29] عمر قبول نکرد و امام(ع) چون چنين ديد فرمود: “خداوند تو را هلاک سازد و در روز قيامت نيامرزد؛ اميد دارم که به فضل خدا از گندم ري نخوري” سپس بازگشت.[30]
گفتگوهاي مکرر امام(ع) و ابن سعد، سه يا چهار بار تکرار شد. [31] به گفته برخي منابع، در پايان يکي از اين گفتگوها، عمر بن سعد طي نامه‌اي خطاب به عبيداللَّه بن زياد چنين نوشت:
«... حسين بن علي(ع) با من پيمان بست که از همان جا که آمده به همان جا بازگردد يا به يکي از سرحدات بلاد مسلمين برود و در حقوق و تکاليف همانند ديگر مسلمانان بوده در سود و زيان مسلمانان شريک باشد، يا به نزد يزيد برود تا هر چه يزيد حکم دهد درباره او اجرا کنند و اين مايه رضاي شماست و صلاح امت است.[32]
چون عبيداللَّه نامه را خواند گفت: “به درستي که اين نامه مردي است که‌اندرزگوي امير خويش و مشفق قوم خويش است!” [و در صدد بود اين پيشنهاد را بپذيرد] شمر بن ذي الجوشن که در مجلس بود برخاست و مانع شد. آنگاه عبيداللَّه بن زياد شمربن ذي الجوشن را پيش خواند و گفت: “اين نامه را پيش عمربن سعد ببر تا به حسين(ع) و يارانش بگويد به حکم من تسليم شوند. اگر پذيرفتند آنها را به سلامت پيش من بفرستد و اگر نپذيرفتند با آنان بجنگد. اگر عمربن سعد جنگيد شنوا و مطيع او باش و اگر از جنگيدن خودداري ورزيد تو با حسين(ع) بجنگ که سالار قوم تويي؛ سپس گردن پسر سعد را بزن و سرش را پيش من بفرست.”[33] آنگاه عبيداللَّه نامه‌اي به عمر بن سعد نوشت:
«...من تو را به نزد حسين(ع) نفرستاده ام که با او با مسامحه رفتار کني و براي او آرزوي سلامت داشته باشي و شفيع او پيش من باشي. بنگر اگر حسين(ع) و همراهانش به حکم من گردن نهادند [و با يزيد بيعت کردند] ايشان را به سلامت نزد من بفرست و اگر نپذيرفتند بر آنان هجوم آور و خونشان را بريز و بدن‌هايشان را مُثله کن چرا که مستحق چنين کاري هستند. چون حسين(ع) کشته شد اسب بر سينه و پشت وي بتاز که او سرکش است و ستمکار و من گمان ندارم که اين کار پس از مرگ زياني رساند ولي با خود عهد کرده‌ام که اگر او را کشتم با وي چنين کنم. پس اگر تو به اين دستور عمل کردي پاداش مردي فرمانبردار و مطيع را به تو ميدهيم و اگر آن را نپذيري دست از کار ما و لشکر ما بکش و لشکر را به شمربن ذي الجوشن واگذار زيرا ما او را امير بر کار خود کرديم. و السلام.” [34]

سخن امام حسين (ع) براي لشکر دشمن
در چهره نوراني امام حسين (ع)، عشق به حقيقت و هدايت انسانها موج مي زند. اما تباهي و گمراهي مردم كوفه، قلبش را مي آزارد. او همچنان براي سپاهيان جبهه مقابل سخن مي گويد:
" مردم، بنده دنيا هستند و دين بازيچه اي است بر زبان آنها تا هنگامي که زندگي آنها بر وفق مراد باشد. اما چون سختي آنها را فرا گيرد، دينداران بسيار اندک خواهند بود."

http://www.javanannews.ir/fa/News/3574/روايت-حماسه-بزرگ-عاشورا؛-امام-حسين-(ع)-در-صحراي-کربلا
بستن   چاپ