آریا جوان
روان شناسي افرادي که نمي‌توانند با واقعيت روبرو شوند
شنبه 16 بهمن 1395 - 3:34:55 PM
بيتوته

بعضي اوقات، سيلي، سريع به انبار حافظه ما مي‌خزد: انگار يک‌لحظه گذرا باشد، مثل وقتي‌که سروصدا ما را با ناراحتي از خواب بيدار مي‌کند، اما دوباره زود مي‌خوابيم. بعضي اوقات سيلي واقعيت آن قدر محکم است که از شدت ضربه بي‌حس مي‌شويم و روزها و هفته‌ها بااحساس گيجي و پريشاني سر مي‌کنيم. اين ضربه هر شکلي که داشته باشد، يک‌چيز قطعي است: به ما آسيب مي‌زند. انتظارش را نداريم، دوستش نداريم و به‌يقين آن را نمي‌خواهيم.

  براي وقتي که واقعيت‌هاي زندگي ما را شوکه مي‌کند 

آخرين باري که از واقعيت سيلي خورديد کي بود؟ همهٔ ما بارها و بارها در زندگي خود از اين سيلي‌ها خورده‌ايم، همان لحظاتي که زندگي ضربهٔ محکم و دردناکي به ما مي‌زند. اين ضربه ما را شوکه مي‌کند و به ما آسيب مي‌زند. بعد از اين ضربه سعي مي‌کنيم روي پا بايستيم و بعضي اوقات از پا مي‌افتيم. در اين مطلب مي‌خواهيم بگوييم چه طور مي‌توانيد احتمال دوم يعني روي‌پاايستادن را بيشتر کنيد. روان شناسي افرادي که نمي‌توانند با واقعيت روبرو شوند را با دقت بخوانيد.

سيلي واقعيت شکل‌هاي متفاوتي دارد. بعضي اوقات مثل يک مشت خيلي محکم است: مرگِ محبوب، بيماري يا زخمي‌شدن شديد، يک تصادف وحشتناک، ورشکستگي، خيانت‌ديدگي، آتش‌سوزي خانه، سيل و طوفان و ديگر فجايع طبيعي و… . بعضي اوقات سيلي واقعيت آرام‌تر است: برق حسادتي که به ما مي‌زند، وقتي متوجه مي‌شويم يکي ديگر چيزي را دارد که ما مي‌خواستيم داشته باشيم؛ درد تيز تنهايي که ما را مي‌آزارد، وقتي‌که مي‌فهميم چه‌قدر از ديگران دورافتاده‌ايم؛ انفجار خشم و رنجشي که گرفتارش مي‌شويم، وقتي‌که با ما بدرفتاري مي‌کنند؛ شوک‌هاي تيز و کوتاهي که لرزه به تنمان مي‌اندازد، وقتي دربارهٔ خودمان تأمل مي‌کنيم و از آن چيزي که مي‌بينيم خوشمان نمي‌آيد؛ زخم‌‌هاي دردناکي که خنجرِ شکست، نااميدي و طرد عاطفي به تن و جانمان مي‌زند.

روبرو با حفرهٔ واقعيت 

بعضي اوقات، سيلي، سريع به انبار حافظه ما مي‌خزد: انگار يک‌لحظه گذرا باشد، مثل وقتي‌که سروصدا ما را با ناراحتي از خواب بيدار مي‌کند، اما دوباره زود مي‌خوابيم. بعضي اوقات سيلي واقعيت آن قدر محکم است که از شدت ضربه بي‌حس مي‌شويم و روزها و هفته‌ها بااحساس گيجي و پريشاني سر مي‌کنيم. اين ضربه هر شکلي که داشته باشد، يک‌چيز قطعي است: به ما آسيب مي‌زند. انتظارش را نداريم، دوستش نداريم و به‌يقين آن را نمي‌خواهيم و متأسفانه سيلي فقط آغاز رنج است. آن‌چه بعداً به سرمان مي‌آيد خيلي بدتر است: بعد از آن‌که سيلي يک‌مرتبه بيدارمان مي‌کند، با حفره‌اي دردناک روبرو مي‌شويم.

اسم اين حفره، حفرهٔ واقعيت است چون يک‌طرف واقعيتي است که داريم و طرف ديگر واقعيتي است که دلمان مي‌خواهد داشته باشيم. هرچه‌قدر حفرهٔ بين اين دو واقعيت بيشتر باشد، احساسات دردناک بيشتري از آن سرريز مي‌شوند: رشک و حسد، ترس، ياس، شوک، اندوهِ فقدان، غم، خشم، وحشت، احساس گناه، رنجش و حتي تنفر و انزجار. با اين‌که خود سيلي معمولاً به‌سرعت اتفاق مي‌افتد و تمام مي‌شود، حفره‌اي که ايجاد مي‌کند براي روزها، هفته‌ها، ماه‌ها، سال‌ها و حتي دهه‌ها باقي مي‌ماند.

چرا نمي‌توانيم با واقعيت مواجه شويم؟ 

بسياري از ما براي مقابله با حفره‌هاي بزرگ واقعيت بد تجهيز شده‌ايم. جامعه‌مان به ما ياد نمي‌دهد که چه‌طور آن‌ها را مديريت کنيم. درحالي‌که بايد ياد بگيريم طوري اين سانحه‌ها را مديريت کنيم که بتوانيم پس از آن رشد کنيم و رضايت‌مندي پايداري را به دست بياوريم. وقتي با يک حفرهٔ واقعيت روبرو مي‌شويم بنا به غريزه، اولين واکنش ما تلاش براي بستن آن است؛ سعي مي‌کنيم واقعيت را تغيير بدهيم تا با آرزوهاي ما مطابقت پيدا کند و اگر موفق بشويم حفره بسته ‌شده و حالمان خوب مي‌شود. با احساس موفقيت يا آزادي، شاد، راضي يا آرام مي‌شويم. بالاخره اگر بتوانيم کاري براي رسيدن به اهداف خود در زندگي انجام بدهيم که غيرقانوني و متضاد ارزش‌هاي اساسي زندگي‌مان نباشد و مشکل بزرگ‌تري برايمان ايجاد نکند، آن‌وقت احساس مي‌کنيم که بايد به‌پيش برويم و آن را انجام بدهيم.

اما اگر نتوانيم به آن‌چه مي‌خواهيم دست پيدا کنيم، چه مي‌شود؟ وقتي نمي‌توانيم حفرهٔ واقعيت را ببنديم چه‌کار مي‌کنيم؟ وقتي کسي که دوستش مي‌داريم مي‌ميرد يا محبوبمان ما را براي هميشه ترک مي‌کند يا فردي که مي‌خواهيم با او دوست باشيم از ما خوشش نمي‌آيد يا بينايي‌مان را از دست مي‌دهيم يا مي‌فهميم که دچار بيماري لاعلاج يا مزمني شده‌ايم يا آن‌وقتي که مي‌فهميم به‌اندازه‌اي که دوست داريم، بااستعداد و خوش‌قيافه نيستيم، چه‌کار مي‌کنيم؟ و از طرف ديگر چه مي‌شود وقتي‌که بستن حفرهٔ واقعيت ممکن باشد، اما زمان و هزينه بسيار زيادي طلب کند؟ در اين شرايط قرار است چه‌طور سر به‌سلامت ببريم؟

اگر حفرهٔ واقعيت کوچک باشد يا بتوانيم نسبتاً سريع آن را ببنديم، خيلي از ما مي‌توانيم اوضاع را خوب اداره کنيم؛ اما هر چه‌قدر حفره بزرگ‌تر و زمان لازم براي بستن آن بيشتر باشد، دچار دردسر بيشتري خواهيم شد. به همين خاطر است که رضايت دروني بسيار مهم است. رضايت دروني حس عميق آرامش، بهزيستي و سرزندگي است که شما مي‌توانيد حتي رودرروي يک حفرهٔ واقعيت بزرگ هم آن‌ها را تجربه کنيد. منظورم وقتي است که رؤياهاي شما به واقعيت نمي‌پيوندد، به اهدافتان نمي‌رسيد و زندگي با شما با بي‌انصافي و خشونت رفتار مي‌کند.

اين‌طور افراد مي‌گويند: خوب «از پشت هر ابري نور خورشيد را مي‌توان ديد» يا «هر آنچه مرا نکشد قوي‌ترم مي‌کند»؛ اما اگر اين جملات اولين حرف‌هايي باشد که به فردي دردمند مي‌زنيد، آن‌ها اين‌طور فکر مي‌کنند که شما اصلاً نمي‌فهميد چه بر سر آن‌ها مي‌گذرد.

اين‌طور افراد مي‌گويند: خوب «از پشت هر ابري نور خورشيد را مي‌توان ديد» يا «هر آنچه مرا نکشد قوي‌ترم مي‌کند»؛ اما اگر اين جملات اولين حرف‌هايي باشد که به فردي دردمند مي‌زنيد، آن‌ها اين‌طور فکر مي‌کنند که شما اصلاً نمي‌فهميد چه بر سر آن‌ها مي‌گذرد.

رضايت دروني تفاوت زيادي با رضايت بيروني دارد. وقتي واقعيت را با آرزوهاي خودمان وفق مي‌دهيم، وقتي حفره را مي‌بنديم، به اهدافمان مي‌رسيم و به آن‌چه در زندگي از صميم قلب مي‌خواهيم، مي‌رسيم و حال خوبي داريم که همان رضايت بيروني است. رضايت مهم است. همهٔ ما دوست داريم به اهدافمان برسيم و نيازهاي خودمان را ارضاء کنيم؛ اما رضايت بيروني هميشه ممکن نيست. پس در اين مقاله همان‌طور که احتمالاً حدس زده‌ايد، ما روي رضايت دروني تمرکز خواهيم کرد. منظورم حس عميق بهزيستي و آرامش است که از درون خودمان به دست مي‌آوريم، نه از دنياي بيرون. خبر خوب اين است که منابع رضايت دروني هميشه در دسترس‌اند، شبيه يک چشمهٔ هميشه جاري که هر وقت تشنه شديم، مي‌توانيم خودمان را از آن سيراب کنيم. بااين‌حال تمرکز روي رضايت دروني به معناي دست‌کشيدن از لذت‌ها، تمايلات، خواسته‌ها، نيازها و اهداف دنيوي نيست. منظور من اين است که با اين تمرکز ديگر براي رسيدن به حس بهزيستي و سرزندگي ديگر به چيزهاي بيرون از خود وابسته نخواهيم بود و حتي در ميانهٔ درد يا ترس يا فقدان يا محروميتي بزرگ، مي‌توانيم به حس آرامش و آسايش دروني دست پيدا کنيم.

روبرويي با واقعيت دردناک 

خوب حالا براي مقابله با حفره‌هاي دردناک واقعيت چه بايد کرد؟ چه‌طور مي‌توانيم با اين حفره‌ها طوري مقابله کنيم که نه‌تنها آسيب کم‌تري ببينيم، بلکه رشد کنيم و به رضايت‌مندي دروني برسيم؟ براي مقابله موفق چهار اصل اساسي را بايد رعايت کرد:

 

قبول واقعيت زندگي

روبرويي با واقعيت دردناک‎

اصل اول: با خودتان به مهرباني رفتار کنيد 

آيا مي‌توانم با خودم مهربان باشم؟ حفرهٔ بسيار بزرگي بين آن‌چه مي‌خواهم و آن‌چه دارم وجود دارد و درد بسيار زيادي مي‌کشم. با اين اوصاف مي‌توانم با خودم مهربان باشم؟ بسياري از ما نمي‌دانيم چه‌طور اين کار را بکنيم؛ به مواد يا الکل يا غذا پناه مي‌بريم يا به خودمان زخم مي‌زنيم يا از زندگي کنار مي‌کشيم. واضح است که اين راه مهرباني با خود نيست؛ پس بايد شيوه‌هاي ساده‌اي وجود داشته باشد که از طريق آن‌ها سپري براي خودمان بسازيم تا از زخم و تيغ درد و غم در امان بمانيم.

اصل دوم: لنگر بياندازيد 

همهٔ اين هيجانات و احساسات دردناک يک طوفان هيجاني به راه مي‌اندازند. من اگر در ميان طوفان به دريانوردي خود ادامه بدهم کاري از دستم برنخواهد آمد، پس چه‌طور مي‌توانم لنگر بياندازم؟ من از توجه‌آگاهي استفاده مي‌کنم تا در لحظهٔ اکنون جاي بگيرم و به افکار و احساسات دردناکم اجازه بدهم بدون آن که مرا بدزدند، در ذهنم آمدوشد بکنند. دربارهٔ شيوهٔ توجه آگاهي بايد جداگانه و مفصل صحبت کرد.

اصل سوم: ارزش‌هاي زندگي‌تان را بشناسيد 

من براي چه مي‌خواهم به زندگي ادامه بدهم؟ من در مواجهه با اين چالش، در مواجهه با اين فقدان، در مواجهه با اين بحران مي‌خواهم نماد و نشانهٔ چه چيزي باشم؟ نماد ضعف و شکست و نااميدي يا نماد وقار، خردمندي و تاب‌آوري؟ من مجبور به نااميدي نيستم. همچنان مي‌توانم به خاطر چيزي به زندگي ادامه بدهم. حتي در ميان اين طوفان بلا، حتي در غم ازدست‌دادن محبوبم، هنوز مي‌توانم دليلي براي روي‌پاايستادن و ادامه‌دادن پيدا کنم. من مي‌توانم دست از زندگي بکشم يا دليلي پيدا کنم که به زندگي‌ام معنا ببخشد. اين اصل به ارزش‌هاي زندگي و اقدام متعهدانه مي‌پردازد.

اصل چهارم: گنجتان را بيابيد 

حتي در زمان رنج و درد چيزهايي وجود دارد که آن‌ها را گرامي بداريم و قدردانشان باشيم. مثلاً وقتي سالگرد مرگ محبوب خود را مي‌گيريم، درد بسياري مي‌کشيم؛ اما در همان حالا افرادي وجود دارند که با ما به مهرباني و با عشق رفتار مي‌کنند. آيا نمي‌توانيم قدردان اين لحظات باشيم؟

اين اصل چهارم تنها وقتي قابل اجرا است که به سه اصل قبلي عمل کرده باشيم. خطرناک است که افراد در وهلهٔ اول به دنبال يافتن گنج باشند. اين‌طور افراد مي‌گويند: خوب «از پشت هر ابري نور خورشيد را مي‌توان ديد» يا «هر آن‌چه مرا نکشد قوي‌ترم مي‌کند»؛ اما اگر اين جملات اولين حرف‌هايي باشد که به فردي دردمند مي‌زنيد، آن‌ها اين‌طور فکر مي‌کنند که شما اصلاً نمي‌فهميد چه بر سر آن‌ها مي‌گذرد. پس يافتنِ گنج آخرين اقدام است. ما نبايد تظاهر کنيم که درد و رنجي وجود ندارد. اين‌ها هستند و البته چيزهايي هم هستند که مي‌توانيم قدردان آن‌ها باشيم؛ اما اول بايد به اصل‌هاي يک تا سه عمل کرد.


http://www.javanannews.ir/fa/News/3905/روان-شناسي-افرادي-که-نمي‌توانند-با-واقعيت-روبرو-شوند
بستن   چاپ