آریا جوان
عشق هاي مبتذل و ازدواج هاي بي سرانجام
يکشنبه 11 تير 1396 - 1:47:25 PM
آريا
ازدواج ساز و کار فرهنگ پذيرفته و متمدنانه اي است براي زمينه سازي ارضاي نيازهايي که نياز جنسي فقط يکي از آنهاست. در واقع نيازهايي ديگر مانند نياز به تعلق، امنيت، احساس ارزشمند بودن، مسئوليت پذيري، احساس استمرار درباره دستاوردها - از جمله فرزندان - استمرار نسل و نياز به قابل پيش بيني بودن امور مهم از جمله روابط انساني معنادار، همگي، جزء نيازهايي هستندکه در يک ازدواج سالم مي توان به آن پاسخ داد.

منظور از نياز به استمرار که منعکس کننده نياز پايه اي تر پيش بيني پذيري امور است، آن است که افراد ترجيح مي دهند اگر رابطه عاطفي معناداري با کسي دارند، به آن استمرار ببخشند. پيمان ازدواج نيز از طريق زمينه سازي تعهد متقابل اين استمرار را پيش بيني مي کند. از آنجا که فرد از طريق ازدواج خود را درون قاعده و چهارچوبي حس مي کند، با فرض اينکه طرف مقابل با او خواهد ماند، مي تواند با امنيت خاطر روي اين رابطه سرمايه گذاري کند.

آنچه برشمرديم، به طور کلي، مجموعه اي از عوامل روانشناختي ازدواج بود. در سال هاي اخير بنا به گزارش ها و آمارهاي منتشر شده از سوي مسئولين، شاهد بالا رفتن سن ازدواج بوده ايم. به طور طبيعي، وقتي سن ازدواج بالا مي رود، ارضاي نيازهاي يادشده که اصيل و انساني هم هستند، به تعويق مي افتدو همين امر تبعات متعددي در پي خواهد داشت. يکي از آنها اين است که افراد براي پاسخ به نيازهاي خود به دنبال روش هاي جايگزين مي گردند. مثلا وارد روابط موقت، ارتباطات گذراي عاطفي يا جنسي مي شوند و يا وقت شان را به دوست بازي مي گذرانند. يا اينکه اصلا به انکار نيازها مي رسند؛ به طوري که اساسا خود را به عنوان يک فرد داراي نياز نمي بينند؛ که اين موضوع هم متعاقبا تبعاتي خواهد داشت.

در يک جمع بندي اجمالي، تبعات افزايش سن ازدواج را مي توان اينگونه عنوان کرد:
زمينه سازي ترويج روابط بي چهارچوب عاطفي يا جنسي، که محصول آن مي تواند پايين تر آمدن سن نخستين رابطه جنسي نيز باشد. اين موضوع در طول زمان با ريخته شدن قبح ماجرا، تبديل به فرهنگ يا عرف مي شود و ممکن است والديني که خودشان سرخوردگي هاي احساسي داشته اند، براي جبران ناکامي هاي احساسي خود، در مقابل فرزندانشان سهل گيري کنند يا اصلا به دليل مسائل اجتماعي - اقتصادي وقت کافي براي نظارت به فرزندانشان را نداشته باشند؛ يا تحت تاثير القاي فرهنگي رسانه ها، تساهل گرا شده باشند. از طرف ديگر، بچه ها هم، تحت تاثير اميال غريزي و نيازهاي عاطفي ناگهان فعال شده اما به خوبي درک نشده، با يکديگر روابط صميمانه برقرار مي کنند تا جايي که ممکن است تجربه جنسي خارج از قواعد شرع را هم پيدا کنند.

اگر اين اتفاق رخ دهد ممکن است فرزند، به خاطر احساس گناه ناشي از اين تجربه زودتر از موعد جنسي، اين عمل را ترک کند. گاهي هم احساس گناه باعث مي شود او شروع به انکار ضوابط شرع و عرف کرده و حتي تحت يک فرايند جبراني رواني، دست به فلسفه بافي بزند و با خود بگويد «حالا مگر چه شده و اصلا چه اشکالي دارد؟» برخي هم از رابطه با طرف مقابل خارج شده و با هدف رعايت ضوابط شرع و اخلاق سعي در بازسازي سبک زندگي خود مي کنند.

اغلب اين افراد براي چهارچوب دادن به اين رابطه انگيزه پيدا مي کنند و به سمت ازدواج سالم مي روند. اگر بخواهيم تحليل روان شناختي خود را راجع به پايين تر آمدن سن رابطه جنسي و افزايش سن ازدواج بپردازيم لازم است به اين موضوع اشاره کنم که امروزه باور غلطي رايج شده است که مي گويند«ازدواج بايد با عشق شروع شود.» صرف اين تصور از ازدواج، بيماري است. ازدواج بايد به عشق منتهي شود نه اينکه لزوما به دنبال آنچه برويم که در اکثر مواقع به جاي عشق اشتباه گرفته مي شود، شروع شود.
عشق هاي مبتذل,ازدواج سالم ,ازدواج هاي بي سرانجام
براي انتخاب همسر بايد دنبال کسي رفت که ظرفيت ارتباط انساني سالم را داشته باشد. در اين صورت و به فرض وجود اين توان و آگاهي و ظرفيت در هر دو طرف است که مي توان بعد از مدتي زندگي مشترک توأم با احترام، مسئوليت پذيري، محبت ورزي، تعهد و حمايت متقابل در بالا و پايين هاي زندگي مشترک، شاهد جوانه زدن بذر عشق در رابطه باشيم.

بنابراين اينکه افراد مي گويند بايد با عشق شروع کنيم، اغلب منتهي به اشتباه گرفتن احساس هاي شهوت و شيفتگي و نوعي فرافکني متقابل با عشق خواهيم شد. براي روشن شدن اين موضوع از خودتان بپرسيد: «نقطه مقابل عشق چيست؟» اغلب مردم خيال مي کنند تنفر نقطه مقابل عشق است، در حالي که نقطه مقابل تنفر، شيفتگي است نه عشق.

تنفر، اوج انزجار است با چشم بسته؛ طوري که هيچ کدام از خوبي هاي کسي را نبينيم و شيفتگي، اوج کشش است با چشم بسته؛ طوري که فردِ شيفته بدي هاي طرف و اشکالات رابطه را نمي بيند. پس جايگاه عشق در اين ميان چه مي شود؟ عشق نقطه مقابل ندارد. يا هست يا نيست. عشق، گر گرفته نيست. تصاحب گرا نيست. تملک جو نيست. عشق نوسان ندارد، سيال است. هدف و شرط عشق، لزوما وصال نيست اما همه اينها در شيفتگي هست. در شيفتگي فرد به دنبال وصال است. اگر طرف مقابلش برود يا قهر کند و نباشد، او ديوانه مي شود. آدمِ شيفته، تملک گرا و انحصارطلب است.

پس عشق که اغلب در ادبيات رايج ما جايگاهش به شيفتگي تنزل پيدا کرده و مبتذل شده است، اين نيست و آنچه به عنوان عشق در جامعه مي بينيم بيشتر شوقي است که مؤلفه هاي شهوت و برون فکني متقابل نيازها و انگيزه ها را دارد.

نکته مهم ديگر آن است که افراد متاسفانه فکر مي کنند آن ازدواجي درست و خوش عاقبت است که اين شوق، از روز نخست در دل آنها باشد. همين نگرش باعث مي شود خيلي از ازدواج هاي سالم و بالقوه موفق اتفاق نيفتد، چون به اصطلاح آن حرارت و تپش قلب و هيجاني که انتظار مي رود در دل دو طرف نيست.

جالب است بدانيد بسياري از ازدواج هايي که با اين عشق آتشين شروع شده است، منجر به نارضايتي هاي جدي زناشويي و حتي طلاق مي شود و همين امر جوانان را نسبت به ازدواج بدبين مي کند چرا که با خود مي گويند حالا که قرار است اين شعله فروکش کند اصلا بهتر است تا وقتي با هم هستيم، بدون دردسر به صورت غيررسمي و بدون ثبت در سند و قباله باشد.

همه اين موارد جزو موضوعات ريزي هستند که آمار طلاق را بالا مي برند. اين وضعيت بلاتکليفي، به اضافه دسترسي بي قاعده به روابط شبه صميمانه با جنس متفاوت، برخي افراد را تنوع طلب مي کند و سبب مي شود فرصت هاي دسترسي به جنس متفاوت براي درگير شدن در روابط شيفته واري استفاده کرده و آن را عشق مي نامند.

به اين ترتيب، بسياري از افراد از مسير درستي که مي تواند با رعايت اصول ارتباط انساني و انتخابي شريک شايسته فرصت برقراري يک رابطه احساسي باثبات را فراهم کند دور شده و بازيچه روابط بالقوه ناپايدار و وهم آميز مي شوند.

بنابراين در يک فرصت ده ساله - از بيست تا سي سالگي - که طي آن افراد نه ظرفيت عاطفي جا افتاده و نه بي تفاوتي و بي نيازي سنين پايين تر را دارند، شرايطي صورت مي گيرد که از ايجاد رابطه صميمانه و پايدارِ متعهدِ چارچوب دار، مانند ازدواج، طفره مي روند.

البته ناگفته پيداست، موضوعاتي که برشمرديم تنها عاملِ به تاخير افتادن ازدواج نيست و صد البته نمي توان منکر مسائل اقتصادي و اجتماعي شد؛ اما من به عنوان يک روانشناس، در اين يادداشت، فقط به تحليل برخي عوامل روان شناختي اين موضوع پرداختم. در ضمن، يادآور مي شوم از عوامل ديگري که به افزايش نسبي سن ازدواج دامن مي زند نيز نداشتن مهارت هاي زندگي و علاوه بر آن داشتن انتظارات اقتصادي و اجتماعي غيرواقع بينانه از ازدواج است.

http://www.javanannews.ir/fa/News/4378/عشق-هاي-مبتذل-و-ازدواج-هاي-بي-سرانجام
بستن   چاپ