يعنى زندگى ما اينگونه نيست که از نقطهى «الف» شروع و به نقطهى «ب» ختم شود.
درست
است که ما طول زندگى را با زمان اندازه مىگيريم و براى آن شروع و پايان
مشخصى تعريف مىکنيم، اما به دليل شباهتها و اوج و فرودهايى که در مقاطع
مختلف اين مسير وجود دارد، مىتوان آن را به صورت يک منحنى سينوسى، يک حلقه
يا يک مسير مارپيچ تصور کرد. به همين دليل بهنظر مىرسد پيشنهاد حلقه يا
چرخه براى آن مناسب باشد.
زندگى، حرکت طولى و عرضى دارد. حرکت طولى
در بستر زمان اتفاق مىافتد، ما در يک زمانى بهدنيا مىآييم، که نقطهى
آغاز سفر است، و در يک زمان از دنيا مىرويم، که نقطهى پايان است، و سن ما
طول زندگىمان را نشان مىدهد. اما حرکت عرضى به صورت رفت و برگشتى، و در
جهات ديگر است.
مسير زندگى ، درست مثل فنر يا يک پلکان مارپيچ است
که اگر از کنار به آن نگاه کنيم ، حرکتى خطى و از پايين به بالا دارد اما
اگر از بالا به آن نگاه کنيم، بهصورت دايرهوار و تکرارشونده حرکت مىکند.
به
عنوان مثال ما در بلوغ از لحاظ جسمى تغيير مىکنيم، پسرها ريش و سبيل
درمىآورند، صداىشان دورگه مىشود، در دخترها عادت ماهانه شروع مىشود و
علايم ثانويهى بلوغ در آنها ظاهر مىشود. در دوران ميانسالى نيز جسممان
تغيير مىکند، دندانها و موهاىمان کم مىشوند و مىريزد، صورتمان خط
برمىدارد و چروک مىخورد و...
يعنى در اين دو مقطع، مثل اينکه جلد
عوض کنيم، بدنمان تغيير مىکند. با اين تفاوت که تغييرات بلوغ ، خيلى
مشخصتر است و ما با تجربهى کمترى با آن روبهرو مىشويم. در ميانسالى
براى مواجهه با اين تغييرات کمى آمادهتر هستيم و آنها را راحتتر
مىپذيريم.
در اين دو مقطع طرز فکر و احساساتمان هم تغيير مىکند،
در نوجوانى روابط عاطفىاى را تجربه مىکنيم که اغلب شديد هستند. در قضاوت و
عمل افراط و تفريط مىکنيم. اميدها و افکارهايى داريم که از نظر بزرگترها
بلندپروازانه بهنظر مىرسد. «وابستگى شديد عاطفى» که آن را «عشق»
مىناميم از پديدههاى رايج مرحلهى بلوغ و يکى از علايم اختصاصى اين دوره
است. نحوهى بروز دادن اين عاطفه براى نوجوان مشکلساز است و به رسم و سنت
محيط بستگى دارد.
اما در ميانسالى معمولاً صبور و محافظهکار
هستيم، افکار واقعگرايانه داريم، ممکن است عاشق شويم، اما عشقى که خيلى
انتخابشده و پايدار است.
اين تشابهها و تفاوتها در حلقهى حيات
کم نيستند. هر کدام از مقاطع سنى، و هر بخشى از حلقه، با بخش روبهروى خود،
بهنوعى رابطه دارد. به عنوان مثال توانايىهاى ما در قطب شمال حلقهْ
حداقل، و در قطب جنوب، حداکثر است؛ وابستگى عاطفى و احتياج به خانواده در
قطب شمال زياد و در قطب جنوب کم است و...
حلقهى حيات چه خصوصياتى دارد؟
بخشهاى
مختلف حلقهى حيات يا به هم شبيه هستند يا در نقطهى مقابل هم قرار دارند.
به عنوان مثال در بالاى حلقه تولد و مرگ قرار دارند که به هم شباهت دارند.
هردو حرکتى هستند بين دو حالتى که در يکى، ديگران از وجود ما آگاهى دارند و
در ديگرى ندارند؛ که آن را به درست يا غلط «هستى» و «نيستى» مىناميم. ما
در بخش زيادى از ابتداى حلقه زنده هستيم اما نمىدانيم که زندهايم.
مسير زندگى شبيه پلکان مارپيچى است که هم به سمت جلو حرکت دارد، هم به سمت بالا.
در
قطب شمال حلقه - يعنى در دوران نوزادى و پيرى - آسيبپذيرهستيم و به طبَع
آن احتمال خطر براىمان زياد است. ما در بخش ابتدايى حلقه، به حمايت و
مراقبت اطرافيان نياز داريم، و اگر نيازهاى اصلى ما برآورده نشود (که مسئول
اصلى برآورده کردن اين نيازها، مادر - بهعنوان عامل اصلى ايجادکنندهى
اعتماد در نوزاد - است) آتيهى زندگى ما احتمالاً به خطر مىافتد.
در
انتها، با اين معرفي اجمالي ، تصوير حلقه ي حيات که در کتاب حلقه ي حيات ،
نوشته ي محمدولي سهامي آورده شده است را مورد بررسي قرار مي دهيم :