آریا جوان
در راه زندگي ، تند نران !
شنبه 17 تير 1396 - 6:51:07 AM
آريا
روزي ، مديري بسيار ثروتمند و سرشناس از خياباني عبور مي کرد. او سوار بر اتومبيل گرانقيمتش سريع رانندگي مي کرد و از راندن آن لذت مي برد. البته مراقب بچه هايي بود که گاه و بيگاه از گوشه و کنارخيابان ، به وسط خيابان مي پريدند که ناگهان چيزي ديد. اتومبيل را متوقف کرد ولي متوجه کودکي نشد.در حالي که حيرت زده به اطرافش نگاه مي کرد، ناگهان آجري به در اتومبيل خورد و آن را کاملا قر کرد! ازفرط خشم و عصبانيت از اتومبيل پياده شد و يقه اولين کودکي را گرفت که در آن حوالي ديد. بعد درحالي که او را محکم تکان مي داد، فرياد کشيد: اين چه کاري بود که کردي ؟ تو که هستي ؟ مگر عقلت رااز دست داده اي ؟ مي داني اين اتومبيل چقدر ارزش دارد؟ و تو چه خسارتي با زدن آجر و قر کردن در آن به بار آورده اي ؟
 
پسربچه که شرمنده به نظر مي رسيد، در حالي که بغض کرده بود، گفت : آقا، خيلي معذرت مي خواهم . فقط يک لحظه به حرف هايم گوش کنيد. به خدا نمي دانستم چه کار ديگري بايد انجام دهم .چاره اي نداشتم . آجر را پرت کردم ، چون هيچ راننده اي حاضر نشد بايستد و کمکم کند. بعد در حالي که اشک هايش را پاک مي کرد و با دست به نقطه اي اشاره مي کرد، گفت : به خاطر برادرم اين کار را کردم . داشتم او را با صندلي چرخدارش از روي جدول کنار خيابان عبور مي دادم که ناگهان از روي آن به زمين سقوط کرد.
 
زورم نمي رسد که او را بلند کنم. سپس در حالي که به هق هق افتاده بود، ملتمسانه به مديربهت زده گفت : لطفاً کمکم کنيد. کمکم مي کنيد تا او را از روي زمين بلند کنم و روي صندلي چرخدارش بنشانم ؟ او زخمي شده . مدير جوان که بغض راه گلويش را بسته بود و به زور آب دهانش را قورت مي داد، به سرعت به آن سمت دويد. سپس پسر معلول را از روي زمين بلند کرد و او را روي صندلي چرخدارش نشاند. بعد با دستمالي تميز، آثار خون را از روي خراشيدگي هاي سر و صورت پسر معلول پاک کرد.
 
نگاهي به سراپاي او انداخت و خيالش راحت شد که او صدمه اي جدي نديده است . پسرکوچک از فرط خوشحالي بالا و پايين مي پريد، به مدير جوان گفت : خيلي از شما متشکرم ، خدا خيرتان بدهد! مدير جوان که هنوز آن قدر بهت زده بود که نمي توانست حرفي بزند، سري تکان داد و آن دو رانگاه کرد. سپس با گام هايي لرزان سوار اتومبيل گران قيمت قر شده اش شد و تمام طول راه تا خانه را به آرامي طي کرد. با وجود آنکه صدمه ناشي از ضربه آجر به در اتومبيلش خيلي زياد بود، مدير جوان هرگزتلاشي براي مرمت آن نکرد. او مي خواست قسمت قر شده اتومبيل گرانقيمتش هميشه اين پيام را به اويادآوري کند:

در مسير راه زندگي ، هرگز آن قدر تند نران که شخصي براي جلب توجهت ، آجر به سوي تو پرتاب کند.

http://www.javanannews.ir/fa/News/4407/در-راه-زندگي-،-تند-نران-!
بستن   چاپ