آریا جوان
شما به اندازه کافي خوبيد و لايق بهترين ها هستيد
يکشنبه 22 مرداد 1396 - 3:25:30 PM
آريا
جوانان نيوز- بعضي وقت‌ها براي اينکه چرا لايق بهترين‌ها نيستيم، بهانه مي‌آوريم.
مي‌گوييم رابطه‌مان با همسرمان به اندازه کافي خوب است و بقيه آدم‌ها روابط به مراتب بدتري دارند. سعي نمي‌کنيم براي رسيدن به آرزوهايمان دستمان را دراز کنيم چون باعث مي‌شود احساس خودخواهي کنيم.

آيا ديگر زمانش نرسيده که به ترس اجازه ندهيد به زندگي‌تان حکمراني کند؟ که ديگر دست از بهانه آوردن برداريد که چرا اوضاع زندگي‌تان بهتر از اين نيست؟
ترس کلمه زشتي است. ما را از خوشبختي واقعي دور نگه مي‌دارد زيرا از ريسک کردن ما جلوگيري مي‌کند. ما از هر چيزي که کمي دردناک باشد دوري مي‌کنيم حتي اگر ماندن در وضعيت کنوني به مراتب دردناک‌تر باشد.

جوان‌تر که بودم از اينکه خودم باشم واهمه داشتم. براي اينکه مورد پذيرش ديگران قرار بگيرم مدام با آنها موافقت مي‌کردم.

مي‌خواستم خودم هم خودم را دوست داشته باشم اما هيچوقت نمي‌گذاشتم که ديگران خود واقعي‌ام را ببينند.

ياد گرفتم که اگر خود واقعي‌تان را نشان دهيد، همه خوششان نخواهد آمد و اين هيچ اشکالي ندارد. کسانيکه ارزش وقت شما را داشته باشند، شما را براي آنچه که هستيد تحسين مي‌کنند. و خواهيد توانست روابطي عميق‌تر و معنادارتر بسازيد.

نمي‌توانستم براي خودم فکر کنم، در تصميم‌گيري‌هايم مطمئن نبودم و اجازه مي‌دادم ديگران با توجه به اعتقادات خودشان براي من تصميم بگيرند. حس يک قايق اسباب‌بازي را داشتم که آن را در اقيانوس اينطرف و آنطرف مي‌فرستادند.

در دبيرستان به ما ياد نمي‌دهند که روابط سالم چه شکلي هستند و چه چيزهايي قابل قبول است و چه چيزهايي نيست. ما براي رفتارهاي ديگران بهانه مي‌آوريم، حتي اگر برايمان دردناک باشد. اميد داريم که تغيير کنند و فکر مي‌کنيم مي‌توانيم آنها را انسان‌هاي بهتري تبديل کنيم.

من در اولين رابطه‌ام، خودم را به طور کل براي طرفم تغيير دادم. نااميدانه مي‌خواستم کسي دوستم داشته باشد، به همين دليل از دختري لجوج و سرسخت به دختري رام و مهربان تبديل شدم. اما در درونم احساس خلاء مي‌کردم چون داشتم نقش بازي مي‌کردم.

در عمق وجودم از طرد شدن مي‌ترسيدم. با خودم استدلال مي‌کردم که او هم تغيير خواهد کرد و شايد من بتوانم کمکش کنم که آدم بهتري باشد. اما هيچ‌چيز تغيير نکرد. حتي بدتر شد.

به او اجازه دادم روي من کنترل داشته باشد و در آخر به فردي افسرده و پر از ترس تبديل شدم.

قرار نيست عشق ترسناک باشد. عشق يعني پذيرفتن يک فرد، به همراه اشتباهاتش و همه چيزهاي ديگر. اما بايد توام با احترام متقابل هم باشد. عشق يعني بدون اينکه قصد تغيير کسي را داشته باشيد، براي آنچه که هست تحسينش کنيد. عشق يعني اراده.

دانشگاه که بودم در دوران عقد باردار شدم اما پيش از به دنيا آمدن فرزندم جدا شدم و تعداد زيادي از دوستانم که من را بخاطر اين مسئله قضاوت مي‌کردند را از دست دادم. اما حالا که به عقب نگاه مي‌کنم، مي‌فهمم که اين تجربه دوستاني که واقعاً دوستم نبودند را از کنارم دور کرد.
از طرف ديگر، دوستان واقعي‌ام، براي بچه‌ام جشن سيسموني گرفتند و بدون هيچ قيد و شرطي دوستم داشتند. اين درست همان کاري است که آدمها وقتي شما را همانطور که هستيد قبول مي‌کنند و دوست دارند، انجام مي‌دهند.

به کمک والدينم دانشگاه را تمام کردم و الان مشغول گذراندن دوران فوق‌ليسانس هستم.

خيلي‌ها تصور مي‌کردند که دانشگاه را ترک خواهم کرد اما من به خودم ايمان داشتم. براي اولين بار به خودم احساس اعتماد کردم، چه ديگران دوستم داشته باشند و چه نداشته باشند.

همينطور که به زن قوي‌تري تبديل مي‌شدم، فهميدم که ايني که هستم فوق‌العاده است و هيچکس قرار نيست من را جور ديگري متقاعد کند يا تغييرم دهد. تصميم گرفتم ديگر به اين فکر نکنم که بتوانم انسان‌ها را به آدم‌هاي بهتري تبديل کنم.

سعي مي‌کردم همه چيز را قدم به قدم جلو ببرم چون وقتي که به زندگي‌ام از بالا نگاه مي‌کردم به نظر ترسناک مي‌رسيد. مي‌دانستم که يک روز وقتي زمانش برسد، با کسي آشنا مي‌شوم که من را بخاطر همان چيزي که هستم دوست خواهد داشت و من هم او را بخاطر همان چيزي که بود.

داشتن يک بچه به من کمک کرد بتوانم قدر زمان حال و زيبايي‌هاي اطرافم را بدانم. اين بچه هيچوقت نگران گذشته و ‌آينده نبود، هيچوقت نگران اين نبود که ديگران درموردش چه فکر مي‌کنند.

خيلي ساده دور تا دور اتاق نشيمن مي‌رقصد، با اسباب‌بازي‌هايش بازي مي‌کند و بدون نگراني و استرس مي‌خندد. از ديدن گل‌ها و نور خورشيد لذت مي‌برد. نگاه کردن به او به من يادآور مي‌شود که دوست دارم چطور زندگي کنم.

زمان حال تنها چيزي است که داريم و شايسته اين هستيم که از آن لذت ببريم.

نگران بودن خسته‌کننده است. جسم و فکرتان را فرسوده مي‌کند. و در آخر، هيچ کاري جلو نخواهد رفت.

پس چرا بايد اينکار را بکنيم؟ چون فکر مي‌کنيم اگر نگران باشيم، قدمي مثبت برخواهيم داشت. فکر مي‌کنيم اينکار شرايط را تغيير خواهد داد، درصورتيکه در واقعيت اينطور نيست.

يک روز در دوران بارداري در مغازه‌اي بودم. احساس مي‌کردن پيرزني به من بد نگاه مي‌کند. به انگشت بدون حلقه دستم خيره شده بود. مطمئن بودم که چه فکر مي‌کند.

احتمالاً در فکرش مي‌گفت، «به اين دختر حامله بدون شوهر نگاه کن. اون يک گناهکاره و جامعه رو به انحراف ميکشونه.» متوجه شدم که شديداً عصبي شده‌ام و دلم مي‌خواهد زودتر از آن جا بيرون بروم. وقتي مي‌خواستم از در بيرون بروم، متوجه شدم که شيرم را در فروشگاه جا گذاشته‌ام.

آنجا بود که فهميدم چقدر مسخره است. اصلاً اگر آن پيرزن قضاوتم مي‌کرد چه مي‌شد؟ چرا بايد اجازه مي‌دادم کسي ديگر اعصابم را خراب کند؟

الان مي‌فهمم که بايد فقط به استقبال خوبي‌ها بروم و دست از فکر کردن درمورد تصورات ديگران درمورد خودم بردارم. بايد بفهمم که به اندازه کافي خوب هستم.

همه ما به اندازه کافي خوب هستيم و لايق بهترين‌هاييم. فقط بايد به آن ايمان داشته باشيم.

http://www.javanannews.ir/fa/News/5610/شما-به-اندازه-کافي-خوبيد-و-لايق-بهترين-ها-هستيد
بستن   چاپ