بزرگنمايي:
آيا من دارم به اندازهي ظرفيتم زندگي
ميکنم؟ زماني اين سؤال مثل خوره به جانم افتاده بود. من افراد زيادي را
ميشناسم که اين سؤال را از خودشان ميپرسند. پاسخ من به اين سؤال «نه» بود
چون من داشتم در نقش کس ديگري زندگي ميکردم. خودم را پشت يک ماسک پنهان
کرده بودم و در يک نقش مصنوعي زندگي ميکردم.
گاهي، وقتهايي که درد ذهنيام از حد
تحملم بيشتر ميشود تصميم ميگيرم بخشي از وجودم را خاموش کنم (چيزي شبيه
همان کاري که ديمن در خاطرات خونآشام انجام ميداد!) تا اين درد را آرام
کنم. وقتهايي که صادق هستم نگرانيام در مورد اينکه دارم به چه شخصيتي
تبديل ميشوم را با ديگران در ميان ميگذارم.
من رفتارهايي که ديگران تأييد ميکردند را انتخاب ميکردم در حاليکه در اعماق وجودم از آيندهاي که در پيش رو دارم فرار ميکردم.
جوزف کمبل گفته است:
«اگر راهي که پيش رو داريد واضح است، احتمالا در مسير شخص ديگري هستيد.»
برداشتن ماسک از صورتتان يک عمل شجاعانه
است. اين کار به معني انتخاب زندگي واقعي است. ترسهايي که در اينجا
ميخواهيم در موردشان صحبت کنيم رايجترين دلايلي هستند که باعث ميشوند
افراد نتوانند مهمترين تصميم زندگي (يعني رفتن به دنبال شاديهايشان) را
بگيرند.
1. ترس از ناشناختهها
ما کارهايمان را به همان روشهاي ثابت و
امتحانشده انجام ميدهيم. حالت سکون بسيار قوي است، ارادهي بسيار زيادي
لازم است تا به اين روشهاي تکراري تلنگري زده شود و مسير تغيير کند.
جيدو کريشنامورتي ميگويد:
«هيچکس از ناشناختهها نميترسد. بلکه از پايان چيزهايي که ميشناسد ميترسد.:»
2. ترس از شکست خوردن
شکستهاي تکراري پيشزمينهي موفقيت
هستند. بنابراين در صورتي که در يک زمينه موفق باشيد، ممکن است نخواهيد
درگير شکست در يک زمينهي ديگر شويد. در جشن فارغالتحصيلي دانشجويان
هاروارد، کانن اُبرايان به آنها چنين نصيحت کرد:
«بزرگترين موهبت شما نيازتان به موفقيت
است، نياز به اينکه هميشه خودتان را بالاي نمودار ببينيد. موفقيت شبيه يک
لباس سفيد و نو است. وقتي آن را به دست ميآوريد خيلي ذوقزده هستيد، ولي
بعد تمام مدت بايد مواظب باشيد که آن را کثيف نکنيد و از دستش ندهيد.»
شکست تهديدي براي هويت تغييرناپذير ضمير
شما است که به برچسب موفقيت سنجاق شده است. در واقع وقتي شکست در ارتباط با
موضوعي باشد که خيلي نسبت به آن تعهد نداريد راحتتر ميتوانيد با آن کنار
بياييد. شکست در کاري که صداي درونيتان از شما خواسته انجام بدهيد خيلي
وحشتناکتر است.
جيم کري از اتفاقي که براي پدرش افتاد ياد گرفت چه کارهايي را نبايد بکند تا بتواند در کارش موفق شود:
«پدرم ميتوانست يک کمدين بزرگ شود، اما
باور نداشت که اين کار ممکن است. به همين دليل او يک تصميم محافظهکارانه
گرفت . او يک شغل آرام و تضمينشده به عنوان يک حسابدار پيدا کرد و وقتي من
12 ساله بودم آن شغل تضمينشده را رها کرد و خانوادهي ما مجبور بود به
سختي تلاش کند تا بتواند به زندگي ادامه دهد. من چيزهاي مهم زيادي از پدرم
ياد گرفتم. يکي از مهمترين آنها اين است که ممکن است در کاري که دوست
نداريد هم شکست بخوريد پس بهتر است کاري که دوست داريد را امتحان کنيد.»
3. ترس از ورشکستگي مالي
پول مهم است. تحمل کاهش درآمد سخت است. مثل اين است که داريد به سمت عقب پيش ميرويد و بايد سبک زندگيتان را عوض کنيد.
بنجامين فرانکلين ميگويد:
«پول هرگز آدم را خوشحال نکرده و نخواهد
کرد. هيچ خاصيت خوشحالکنندهاي در ذات آن نيست. هر چه بيشتر پول داشته
باشي بيشتر ميخواهي.»
وقتي حقوقتان را همان اول ماه تمام
ميکنيد و نميدانيد بقيهي ماه از کجا بايد پول به دست بياوريد يک حس
عدمامنيت شديد در شما به وجود ميآيد. وقتي با سرمايهگذاري پساندازتان
روي کاري که ميخواهيد بکنيد ريسک ميکنيد اين ترس پيچيدهتر ميشود.
جان وودن به ما يادآوري ميکند که :
«اجازه ندهيد اداره کردن زندگي، فرصت زندگي کردن را از شما بگيرد.»
بزرگترين موهبت شما نيازتان به موفقيت است
4. ترس از زيادهخواه به نظر رسيدن
خانواده و دوستان ممکن است شما را به
قدرنشناس يا خودخواه بودن متهم کنند. آنها ميگويند: «به چيزي که داري
قانع باش.» اما براي شما طبيعي است که از موقعيتهايي که برايتان پيش
ميآيد استفاده کنيد تا در زندگيتان به چيزهاي بيشتري برسيد.
کمبل اين موضوع را اينطور توضيح ميدهد:
«دنبال کردن کاري که دوست داريد
زيادهخواهي نيست بلکه لازم است. ذره ذرهي وجود شما ميداند که اين راه
زندگي کردن در اين دنيا است و تنها راهي است که شما ميتوانيد بهترين
هديهاي که ميتوانيد را به دنيا بدهيد.»
5. ترس از تنها ماندن
گاهي اوقات ترس از شکست نيست که ما را
ميترساند، بلکه موفقيت است. شما از انزوا و تنها ماندني ميترسيد که «از
جنس مردم نبودن» به دنبال دارد. پس شما عمدا خودتان را تخريب ميکنيد. جرأت
مقابله با انتظاراتي که جامعه از شما دارند، به معني از دست دادن تأييد
ديگران است.
آلبرت اينيشتين گفته است:
«عجيب است که اين همه در سراسر دنيا شناخته شده باشي و در عين حال اينقدر تنها باشي.»
6. ترس از مسئوليت و تعهد
موفقيت مسئوليتهاي خوش را به همراه دارد.
وقتي استعداد و تواناييهاي شما شناخته ميشود، دنيا از شما انتظار دارد
که از آنها استفاده کنيد. اگر مشکل تعهد داريد، تلاش خواهيد کرد در موقعيتي
قرار گيريد که در نظر ديگران برتر باشيد. زيگموند فرويد باور داشت:
«بيشتر مردم در واقع به دنبال آزادي نيستند، چون آزادي مسئوليت به همراه دارد و بيشتر مردم از مسئوليت ميترسند.»
7. ترس از رشد
رشد با درد همراه است. اين درد حاصل از هم
پاشيدن گذشته است. ولي تا چيزي را از دست ندهيم نميتوانيم چيز جديدي به
جاي آن پرورش دهيم. فرانک هارونيان در کنفرانسي در سال 1967 اين ايده را
شرح ميدهد:
«بعضيها از هم پاشيده شدن موقعيت فعلي هر
کس را، به ترس از هم پاشيدن ابدي مربوط دانستهاند؛ از هم پاشيدني که
همهي انسانها از قطعيت آن اطلاع دارند. از آنجايي که رشد مستلزم شکسته
شدن الگوهاي قديمي است، تمايل به مرگ يکي از پيشنيازهاي زندگي است… ترس
بيرويه از مرگ معمولا مرتبط با وحشت عصبي از رشد و تغيير است.»
جاي تعجب نيست که استيو جابز در
سخنرانياش در دانشگاه استنفورد هيچ محرکي قويتر از «مرگ» براي متمرکز
کردن ذهن نميشناسد. او در ادامهي سخنرانياش به فارغالتحصيلان توصيه کرد
تا از اين ابزار استفاده کنند تا به خودشان يادآوري کنند که زندگي کوتاه
است.
«زمان شما محدود است، پس آن را با ناديده
گرفتن علايقتان تلف نکنيد. اسير تعصب نشويد، که باز هم يعني با نتيجه تفکر
ديگران زندگي ميکنيد. اجازه ندهيد سر و صداي عقيدهي ديگران صداي دروني
شما را در خودش غرق کند. و مهمتر از همه، قدرت و جرأت دنبال کردن قلب و
بينش خودتان را داشته باشيد. آنها ميدانند که شما واقعا ميخواهيد چه کسي
باشيد.»
دنبال کردن قلبتان يعني رشد و تبديل شدن به آدمي که ميخواهيد باشيد.